پرنياپرنيا، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

دختری از جنس ماه (پرنیا جعفری)

13بدر

1390/1/13 23:10
نویسنده : الهام
4,730 بازدید
اشتراک گذاری

امروز من و پرنيا به همراه بابا مجيد و خاله و خاله زاده هاش رفتيم سيزده بدر آبعلي

اونجا خيلي بهمون خوش گذشت بعد از صرف صبحانه با پرنيا و متين (پسر دختر خاله پرنيا) كه الان يكسال و يكماهشه رفتيم تا تاب و سرسره سواري كنند متين كه حالا براي از پله بالا رفتن كوچيكه توسط مادرش ندا از سرسره سواري فيض مي برد. وقتي باباي پرنيا به آن نقطه پارك آمد پرنيا با يك ذوق و شوقي فرياد كشيد بابا ببين متين چون خيلي كوچكيه نمي تونه از پله ها مثل من بياد بالا اما من چون بزرگ شدم مي تونم بيام بالا.

بعد از اينكه حسابي تاب و سرسره سواري كرد به همراه جمع رفتيم رستوران تا نهار بخويم بمحض اينكه خدمه رستوران براي متين سوپ آورد پرنيا فرياد كشيد مامان مامان من خيلي سوپ دوست دارما براي من هم سوپ بخريد و پس از دريافت سوپ تا آخر سوپ خورد و همين طور تا آخر غذا به دهن متين نگاه مي كرد ببيند او چكار مي كند تا خودش هم آن را تكرار كند.

بعد از صرف غذا همگي با تلكابين رفتيم بالاي كوه و اونجا چند تا عكس انداختيم و چاي خورديم و سپس با تلكابين برگشتيم پائين.

پرنيا به پدرش گفت  بابا دوچرخمو مي دي تا بازي كنم و من به دليل اينكه از صبح زود تا آون ساعت پرنيا هنوز جيش نكرده بود گفتم به شرطي بري جيش كني اگر نكني دوچرخه خبري نيست او كه تا آن لحظه جيش نداشت يك دفعه به باباش گفت بابا بابا جيشم داره مي ريزه بدو بريم جيش كنيم

بعد از دستشويي رفتيم به سالن جشن و اونجا آقاي يوسف كرمي كه تقليد صدا مي كنه كلي براي ما هنر نمايي كرد و پرنيا تا آخرين لحظه دست مي زدو و شادي مي كرد.

بعد از آنجا دوباره رفتيم تاب و سرسره سواري كه اونجا هم به ما خيلي خوش گذشت

دست آخر كه داشتيم برمي گشتيم خونه پرنيا به من گفت مامان مگه تو نگفتي كه مي ريم سيزده بدر پس چرا ما اومديم آبعلي زود باش منو ببر سيزده بدر تا اونجا رو هم ببينم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)