پرنياپرنيا، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

دختری از جنس ماه (پرنیا جعفری)

تولد درخواستی در مهد کودک

سلام امروز به درخواست پرنیا یک تولد ساختگی در مهد براش گرفتیم البته دست نفیسه جون درد نکنه که واقعا برای من سنگ تموم گذاشت امیدوارم همیشه هر جا که هست موفق و پیروز باشه لازم به ذکر است که تولد پرنیا تو شهریور است اینم یک چند تا عکس از این تولد پر شور و حال:  پرنیا جون0   پرنیا و یلدا پرنیا و یلدا        پرنیا و دختران به ترتیب از سمت پرنیا: یلدا , آتنا , محدثه , نرگس , فاطمه, سارا, مهشید و مهسا  پرنیا و پسران به ترتیب از سمت پرنیا : سینا طالبی , سینا عسگری , دانیال , بنیامین , امیرحسین , محمد مهدی , عرشیا و امیرمحمد ...
27 ارديبهشت 1391

پرنیای مامان

سلام امروز می خوام یک چند تا عکس  پرنیا را براتون بگذارم با لباسی که خودش برای خودش پسندیده است: امروز مهد کودک پرنیا می خواد برای آخرین بار از بچه ها عکس بگیره و گفته بود که آنها لباس مهمانی تنشان کنند به همین دلیل چند روز پیش با پرنیا رفتم تا برای لباسش یک گل سر زیبا بخرم که از قضا پرنیا این لباس را در فروشگاه دید و گفت که مامان این لباس را برام بخر تا من در جشن مهدم بپوشم منم همین کار را کردم و این عکس ها را قبل از رفتن به مهد ازش گرفتم حالا بعداً عکس مهدش را هم تو وبلاگ می گذارم  با احترام   ...
11 ارديبهشت 1391

سيزدهم فروردين 1391 مجتمع آبعلي

سلام ما در روز سيزدهم فروردين 1391 همراه با خاله اعظم و دايي عباس و دختر خاله ها و پسر دايي ها رفتيم مجتمع آبعلي و خيلي خوش گذشت تله كابين سوار شديم ، سورتمه سواري كرديم و .... جاي همه شما خالي اينم چند تا عكس از پرنيا ، اميرعلي و متين در آنجا                 ...
13 فروردين 1391

قلعه سحرآميز (پارك ارم)

سلام اينم عكسهاي پرنيا در روز يازدهم فروردين 1391 در قلعه سحر آميز با صورت گريم شده پرنيا در اين روز خيلي صورتش قشنگ شده بود       ...
11 فروردين 1391

لحظه تحويل سال (پرنيا و سفره هفت سين )

سلام سال نو مبارك پرنيا صبح اولين روز بهار 1391 نزديك سال تحويل بيدار شد و سريع به حمام رفت و من سريع او را شستم و تند تند لباسهاشو تنش كردم تا به لحظه سال تحويل برسيم بخاطره همين مساله است كه در عكساش موهاش هنوز خيس است چون ديگه فرصت سشوار كشيدن نداشتيم بهرحال عيد همگيتون مبارك باشه     ...
1 فروردين 1391

پرنیا در محمود آباد ( 15 لغایت 19 اسفند)

سلام اینجا چند تا عکس از پرنیا که در محمود آباد انداختم را می گذارم پرنیا در اینجا خیلی خوشحال بود و فکر می کرد من و او که به تنهایی به آنجا رفته بودیم, برای همیشه آنجا زندگی می کنیم و سوئیت های آنجا را خانه جدید خود فرض می کرد و از همکاران من که آنجا بودند دعوت می کرد تا به سوئیت ما بیایند و از آنها توسط میوه و آجیل پذیرایی می کرد این موضوع در روز اول و دوم بود و از روز دوم پرنیا دلتنگ پدرش و مامان جونش بود                    ...
19 اسفند 1390

پرنیا و شب یلدا

مهد پرنیا مراسم خاص و جالبی را برای شب یلدا داشت مسوولین مهد از والدین خواسته بودند تا مقداری آجیل به مهد فرستاده و یکی از مادران نیز زحمت خرید انار و هندوانه و .... را کشیده بود. ضمناً مادر یلدا یکی از هم مهدی های پرنیا بدلیل همزمانی سالروز تولد دخترش در همان روز کیک و میوه و شربت تهیه دیده بود و خلاصه به پرنیا و دوستانش کلی خوش گذشته بود از این مراسم عکس و فیلم تهیه شده است که بعدا به دست ما خواهد رسید اینجا چند تا عکسی که در شب یلدا توسط خودم ازش گرفته شده را می گذارم البته قبل از آن یک عکس از کاردستی که توسط مربی های پرنیا (نفیسه جان و زهرا  جان ) تهیه شده را برایتان می گذارم   ...
1 دی 1390

سفر به اصفهان در روزهای تاسوعا و عاشورا

  سلام روز یکشنبه سیزدهم آذر 1390 به اتفاق پرنیا ، خاله زهرا ، مامان جون فاطمه و بابا مجید و بنده راهی سفر به اصفهان شدیم سر راه مامان جون را خانه خاله شکوه پیاده کردیم و پس از آن خاله زهرا را درب منزلشان بردیم و بالاخره خودمان ساعت 2 نیمه شب رسیدم به خانه مامان بزرگ عزت البته به دلیل اینکه از زمانی که می بایست میرسیدم خیلی دیرتر رسیدم  متاسفانه با در بسته و آدمهای هفت پادشاه خواب روبرو شدیم  بهرحال با بیدار کردن عمو مسعود وارد خانه شدیم و خوابیدم تا صبح پرنیا مثل همیشه خوشحال از دیدار با عمه هایش، با وجود خستگی راه صبح زود بیدار شد و گفت مامان می خوام برم پیش عمه هام و پرواز کنان به آغوش آنها رفت. روز تاسوعا بود...
17 آذر 1390