پرنياپرنيا، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

دختری از جنس ماه (پرنیا جعفری)

کلاس نقاشی و بیماری پرنیا

امروز ساعت 10 صبح با مامان رفتم کلاس نقاشی اونجا خانم کریمی معلم نقاشیم به  من طریقه کشیدن ابرها را یاد داد ابر دور ابر نزدیک اما من خیلی حالم خوب نبود بخاطر همین نقاشیمو نصفه و نیمه کشیدم (تصویر بالا)وقتی هم آمدم بیرون سرم خیلی درد می کرد و به مامانم گفتم مامانی بچه ها انقدر شلوغ و پلوغ کردند که من سرم درد گرفت و بعد از آن با مامانم و بابام رفتم دکتر دکتر به من دارو داد یک مقدار استامینفون خوردم و کمی سردردم خوب شد و سپس انقدر حالم بد بود که دیگه تو بغل مامانم غش کردم و خوابیدم تا چند ساعت بعد که حالم بهتر شد اینم از گالری نقاشی های من در ترم دوم با مربیگری سرکارخانم فاطمه کرمی عزیز     ...
6 مرداد 1390

اداره مامان

سلام من پرنیا هستم امروز با مامانم رفتیم اداره تا من در کلاس ژیمناستیک شرکت کنم ساعت 30/7 صبح بیدار شدمو و با مامان رفتم اداره تو اداره مامان خیلی شیطنت کردم اول با سارا رفتیم کلاس قران و بعد از آن با مریم و بقیه رفتیم ژیمناستیک وقتی از آنجا آمدیم با مامان و خاله سودابه رفتیم خونه خاله سودابه تا با مریم بازی کنیم بعد از خوردن نهار آنقدر با هم بازی کردیم تا خسته خسته شدیم و شروع کردیم با هم دعوا کردن در آن هنگام دیگه بابایی آمد و من برگشتم خانه خودم اما تو راه تو بغل مامان خوابیدم تا صبح فردا
5 مرداد 1390

میلاد حضرت ولیعصر (عج)

پرنیای گلم امروز من و تو و مامان جون با همدیگه رفتیم جشن ولادت امام زمان (عج) خونه دایی مهدی اونجا هی مولودی می خوندن و دست می زدند و تند تند شکلات به سمت ماها پرتاب می کردند تو هم شکلاتها را جمع می کردی و تند تند می خوردی اگر اشتباه نکرده باشیم حداقل 15 تا شکلات خوردی قربون دختر فرصت طلبم برم ...
26 تير 1390

متین

اینم از متین بازیگوش که وقتی می یاد خونه ما , ما همش مکافات داریم با اداهای تو که می خوای مثل متین نی نی باشی و همه بهت توجه کنند اما عزیزم تو هنوز برای همه عزیزی و همه دوستت دارند مثل متین ...
25 تير 1390

اینم از بابای درسخونت

سلام م این عکس زمانی شکار شده که بابای مهربونت درحال درس خواندن بود و یک امتحان خیلی سخت داشت و همش می گفت تو رو خدا ساکت باشید من باید درس بخوانم اما می بینید که با چشمای بسته هم میشه درس خواند مگه نه؟! ...
25 تير 1390

پرنیا در کلاس نقاشی ترم اول خرداد ماه 1390

سلام پرنیا جان امروز 25 تیر 1390 است و من مدتها است که برای تو مطلب جدیدی ننوشتم ولی الان می خواهم از موفقیتی که در کلاس نقاشی ترم یک کسب کردی برات بگم من در خرداد ماه امسال تو را با هزار ذوق اما با کمی ترس از عدم قبول تو در رفتن کلاس به دلیل سوابق بدی که در هنگام مهد رفتن از خود به یادگار گذاشته بودی در کلاس نقاشی ثبت نام کردم اما این بار به دلیل علاقه شدیدی که تو از بچگی به نقاشی داشتی, هیچ گلایه ای نداشتی هیچ! تازه شب هنگام خواب به من گفتی که مامان زود بخوابیم تا فردا می خواهیم برویم کلاس نقاشی. اونجا فهمیدم که درست استعداد  تو را متوجه شده ام و تو به نقاشی خیلی علاقه نشان دادی معلم نقاشی تو خانم میاهی پور بود و توخیلی او را دو...
25 تير 1390