پرنياپرنيا، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

دختری از جنس ماه (پرنیا جعفری)

پرنیا و شب یلدا

مهد پرنیا مراسم خاص و جالبی را برای شب یلدا داشت مسوولین مهد از والدین خواسته بودند تا مقداری آجیل به مهد فرستاده و یکی از مادران نیز زحمت خرید انار و هندوانه و .... را کشیده بود. ضمناً مادر یلدا یکی از هم مهدی های پرنیا بدلیل همزمانی سالروز تولد دخترش در همان روز کیک و میوه و شربت تهیه دیده بود و خلاصه به پرنیا و دوستانش کلی خوش گذشته بود از این مراسم عکس و فیلم تهیه شده است که بعدا به دست ما خواهد رسید اینجا چند تا عکسی که در شب یلدا توسط خودم ازش گرفته شده را می گذارم البته قبل از آن یک عکس از کاردستی که توسط مربی های پرنیا (نفیسه جان و زهرا  جان ) تهیه شده را برایتان می گذارم   ...
1 دی 1390

سفر به اصفهان در روزهای تاسوعا و عاشورا

  سلام روز یکشنبه سیزدهم آذر 1390 به اتفاق پرنیا ، خاله زهرا ، مامان جون فاطمه و بابا مجید و بنده راهی سفر به اصفهان شدیم سر راه مامان جون را خانه خاله شکوه پیاده کردیم و پس از آن خاله زهرا را درب منزلشان بردیم و بالاخره خودمان ساعت 2 نیمه شب رسیدم به خانه مامان بزرگ عزت البته به دلیل اینکه از زمانی که می بایست میرسیدم خیلی دیرتر رسیدم  متاسفانه با در بسته و آدمهای هفت پادشاه خواب روبرو شدیم  بهرحال با بیدار کردن عمو مسعود وارد خانه شدیم و خوابیدم تا صبح پرنیا مثل همیشه خوشحال از دیدار با عمه هایش، با وجود خستگی راه صبح زود بیدار شد و گفت مامان می خوام برم پیش عمه هام و پرواز کنان به آغوش آنها رفت. روز تاسوعا بود...
17 آذر 1390

آلبوم نقاشی پرنیا قسمت چهارم

سلام اینم یک تعداد از جدیدترین نقاشی های پرنیای گلم موضوعات نقاشی ها از زبان پرنیا نوشته شده است به امید روزی که بتونم گزارشی از گالری نقاشی های پرنیا تهیه کنم و در این وبلاگ بزارم لازم به ذکر است خورشید یکی از علایق پرنیا است که از سنین پائین تر که نقاشی می کشید همیشه خورشید یک پای ثابت نقاشی هاش بود.   ...
11 آذر 1390

عید قربان

سلام به همگی امروز عید قربان است و  در مهدکودک فلسفه امروز را به سبک خودشان به پرنیا آموزش دادند به شکلی که پرنیا می گفت مامان امروز روز سربریدن گوسفنداست امروز غیر از این مناسبت ما یک مناسبت دیگری هم داشتیم اونم عقد احسان پسر خاله پرنیا بود. و پرنیا خیلی خوشحال بود و همش می رقصید بعد از اینکه از مراسم آمدیم به من می گفت مامان عید قربان هم روز سربریدن گوسفنداست هم روز عروسی احسان اینم یک عکس از پرنیا به همراه آقا داماد   ...
17 آبان 1390

مهد

سلام اینم یک عکس از بچه های مهد کودک فرهنگسرا کلاس یاسمن با مربی هاش (نفیسه جون و زهرا جون )         ...
8 آبان 1390

پرنیا در مهد کودک سوم مهر 1390

سلام به همگی امروز سوم مهر 1390 است و من و پرنیا رفتیم جشن افتتاحیه مهد کودک فرهنگسرا خیلی خوشحالم که پرنیا بالاخره پذیرفت که بیاید مهد؛ باور کردنی نیست بعد از این همه ناسازگاری نسبت به مهد امروز خوشحال آمده تا زندگی را یک شکل دیگه متفاوت تر نسبت به  گذشته شروع کنه امیدوارم که همیشه موفق باشی دخترم اینم یک چند تا عکس از این روز بیاد ماندنی             ...
3 مهر 1390

سفر به اصفهان

روز عید فطر پرنیا به همراه خانواده عازم اصفهان شد تا به قول خودش بره پیش عمه هاش, از زمانی که راه افتادیم مدام می پرسید مامان کی می رسیم ؟ عمه الان می خوابند؟ و .... و بالاخره ساعت 7 شب رسیدیم و پرنیا خوشحال پرید تو بغل عمه هاش روز پنجشنبه شب بله برون عمو بهنام بود و ما همگی رفتیم مراسم بله برون اما پرنیا در آن مجلس خجالت می کشید و ساکت نشسته بود و حرفی نمی زد ...
11 شهريور 1390