پرنياپرنيا، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

دختری از جنس ماه (پرنیا جعفری)

پرنیا در کلاس نقاشی ترم اول خرداد ماه 1390

سلام پرنیا جان امروز 25 تیر 1390 است و من مدتها است که برای تو مطلب جدیدی ننوشتم ولی الان می خواهم از موفقیتی که در کلاس نقاشی ترم یک کسب کردی برات بگم من در خرداد ماه امسال تو را با هزار ذوق اما با کمی ترس از عدم قبول تو در رفتن کلاس به دلیل سوابق بدی که در هنگام مهد رفتن از خود به یادگار گذاشته بودی در کلاس نقاشی ثبت نام کردم اما این بار به دلیل علاقه شدیدی که تو از بچگی به نقاشی داشتی, هیچ گلایه ای نداشتی هیچ! تازه شب هنگام خواب به من گفتی که مامان زود بخوابیم تا فردا می خواهیم برویم کلاس نقاشی. اونجا فهمیدم که درست استعداد  تو را متوجه شده ام و تو به نقاشی خیلی علاقه نشان دادی معلم نقاشی تو خانم میاهی پور بود و توخیلی او را دو...
25 تير 1390

يك روز كاري در اداره مامان

دختر گلم پرنيا امروز با من آومدي اداره آخه ديشب وقتي مي خواستي بخوابي به من گفتي مامان ميشه منو فردا با خودت ببري اداره منم صبح كه از خواب پاشدم ديدم خيلي قشنگ خوابيدي اول دلم نيومد تو رو از خواب بيدار كنم و ببرم اما يادم افتاد كه تو خيلي به قول دادن اهميت مي دي بنابراين تصميم گرفتم تا ساك لباسات و وسايلت رو جمع كنم بعد تو رو آروم بغل كنم و ببريم تو ماشين بابائي اما بمحض اينكه تو رو بغل كردم بيدار شدي و با چشماي قشنگت به من نگاه كردي و گفتي ماماني آفرين كه مي خواي منو ببري اداره تو چقدر مهربوني منم خوشحال شدم و تو رو بغل كردم و آوردم اداره . تو راه اداره به من گفتي مامان من گرسنه هستم و صبحانه مي خوام منم نزديك اداره كه يك نانوايي بود پياد...
18 فروردين 1390

13بدر

امروز من و پرنيا به همراه بابا مجيد و خاله و خاله زاده هاش رفتيم سيزده بدر آبعلي اونجا خيلي بهمون خوش گذشت بعد از صرف صبحانه با پرنيا و متين (پسر دختر خاله پرنيا) كه الان يكسال و يكماهشه رفتيم تا تاب و سرسره سواري كنند متين كه حالا براي از پله بالا رفتن كوچيكه توسط مادرش ندا از سرسره سواري فيض مي برد. وقتي باباي پرنيا به آن نقطه پارك آمد پرنيا با يك ذوق و شوقي فرياد كشيد بابا ببين متين چون خيلي كوچكيه نمي تونه از پله ها مثل من بياد بالا اما من چون بزرگ شدم مي تونم بيام بالا. بعد از اينكه حسابي تاب و سرسره سواري كرد به همراه جمع رفتيم رستوران تا نهار بخويم بمحض اينكه خدمه رستوران براي متين سوپ آورد پرنيا فرياد كشيد مامان مامان من خيلي سوپ...
13 فروردين 1390

سال تحویل 1390

سلام پرنیا جون قبل از سال تحویل سال 1390 ن و تو و بابا و مامان جون به همراه امیرعلی رفتیم پارک آب و آتش آخه پنگول که خیلی دوستش داری آمده بود آنجا اینم یک عکس یادگاری از آنجا تو و امیر علی در ورودی پارک آب و آ ...
29 اسفند 1389