تشکر از مامان جون فاطمه یک مادربزرگ مامانی
سلام پرنیا جان جا داره که از مامان جون فاطمه که در هنگامی که من سرکارم از تو نگهداری میکنه تشکر کنم امیدوارم همیشه محبتاش از یادت نره ...
نویسنده :
الهام
13:00
گالری نقاشی های پرنیا
پرنیا در کلاس نقاشی ترم اول خرداد ماه 1390
سلام پرنیا جان امروز 25 تیر 1390 است و من مدتها است که برای تو مطلب جدیدی ننوشتم ولی الان می خواهم از موفقیتی که در کلاس نقاشی ترم یک کسب کردی برات بگم من در خرداد ماه امسال تو را با هزار ذوق اما با کمی ترس از عدم قبول تو در رفتن کلاس به دلیل سوابق بدی که در هنگام مهد رفتن از خود به یادگار گذاشته بودی در کلاس نقاشی ثبت نام کردم اما این بار به دلیل علاقه شدیدی که تو از بچگی به نقاشی داشتی, هیچ گلایه ای نداشتی هیچ! تازه شب هنگام خواب به من گفتی که مامان زود بخوابیم تا فردا می خواهیم برویم کلاس نقاشی. اونجا فهمیدم که درست استعداد تو را متوجه شده ام و تو به نقاشی خیلی علاقه نشان دادی معلم نقاشی تو خانم میاهی پور بود و توخیلی او را دو...
نویسنده :
الهام
12:23
گالری نقاشی پرنیا ( امیر علی و پرنیا از بالا دارند به خانه هایشان نگاه می کنند)
بدون عنوان
يك روز كاري در اداره مامان
دختر گلم پرنيا امروز با من آومدي اداره آخه ديشب وقتي مي خواستي بخوابي به من گفتي مامان ميشه منو فردا با خودت ببري اداره منم صبح كه از خواب پاشدم ديدم خيلي قشنگ خوابيدي اول دلم نيومد تو رو از خواب بيدار كنم و ببرم اما يادم افتاد كه تو خيلي به قول دادن اهميت مي دي بنابراين تصميم گرفتم تا ساك لباسات و وسايلت رو جمع كنم بعد تو رو آروم بغل كنم و ببريم تو ماشين بابائي اما بمحض اينكه تو رو بغل كردم بيدار شدي و با چشماي قشنگت به من نگاه كردي و گفتي ماماني آفرين كه مي خواي منو ببري اداره تو چقدر مهربوني منم خوشحال شدم و تو رو بغل كردم و آوردم اداره . تو راه اداره به من گفتي مامان من گرسنه هستم و صبحانه مي خوام منم نزديك اداره كه يك نانوايي بود پياد...
نویسنده :
الهام
0:10
13بدر
امروز من و پرنيا به همراه بابا مجيد و خاله و خاله زاده هاش رفتيم سيزده بدر آبعلي اونجا خيلي بهمون خوش گذشت بعد از صرف صبحانه با پرنيا و متين (پسر دختر خاله پرنيا) كه الان يكسال و يكماهشه رفتيم تا تاب و سرسره سواري كنند متين كه حالا براي از پله بالا رفتن كوچيكه توسط مادرش ندا از سرسره سواري فيض مي برد. وقتي باباي پرنيا به آن نقطه پارك آمد پرنيا با يك ذوق و شوقي فرياد كشيد بابا ببين متين چون خيلي كوچكيه نمي تونه از پله ها مثل من بياد بالا اما من چون بزرگ شدم مي تونم بيام بالا. بعد از اينكه حسابي تاب و سرسره سواري كرد به همراه جمع رفتيم رستوران تا نهار بخويم بمحض اينكه خدمه رستوران براي متين سوپ آورد پرنيا فرياد كشيد مامان مامان من خيلي سوپ...
نویسنده :
الهام
23:10
سال تحویل 1390
سلام پرنیا جون قبل از سال تحویل سال 1390 ن و تو و بابا و مامان جون به همراه امیرعلی رفتیم پارک آب و آتش آخه پنگول که خیلی دوستش داری آمده بود آنجا اینم یک عکس یادگاری از آنجا تو و امیر علی در ورودی پارک آب و آ ...
نویسنده :
الهام
22:26